سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

 بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اسلام(ص)،تسنن محمدی به سرعت به تسنن اموی تغییر ماهیت داد و به صورت مذهب دولتی در آمد.از آن به بعد تشیع علوی بود که نهضت اصیل تسنن محمدی را به همان شکل اسلام مردمی آن ادامه داد.تا اینکه بالاخره خودش هم بعد از تشکیل حکومت صفویه،به صورت تشیع صفوی درآمده از کوخ مردم کنده شد و همانند تسنن اموی که بر کاخ خلیفه چسبیده بود،به کاخ سلطان چسبید!این شد که تسنن اموی و تشیع صفوی،ماهیت واحدی پیدا کردند:


یکی خلافت آنها را توجیه می کرد و دیگری سلطنت اینها را.یکی محبت خلفا را ترویج کرد و دیگری محبت اهل بیت را،تنها چیزی که در هر دو مشترک بود،استحمار و استثمار و استبداد مردم بود با دو نام مختلف!تسنن اموی زیربنای حکومت عثمانی قرار گرفت و تشیع صفوی هم زیربنای حکومت صفویه.

 

این دو همکار برای اینکه تسنن محمدی و شیعهء علوی که امت واحدی بودند،دست در دست یکدیگر،کاخ استعمار غرب را نلرزانند،تشیع علوی و تشیع صفوی را مذهب واحد،و تسنن محمد و تسنن اموی را هم مذاهب واحد دیگری جلوه دادند تا امت واحد تشیع علوی و تسنن محمدی،خون همدیگر را بریزند و...بعد از ساختن کله مناره ها،اولا باز همان سنی اموی و شیعهء صفوی به راحتی استثمار کنند و ثانیا غرب خونخوار بتواند با آرامش خاطر،قرنها استعمار کند!حال اگر در این مصالحه،مردم(یعنی شیعهء علوی و سنی محمدی)از هستی ساقط شدند،خلیفه و سلطان و امپراتور به سلامت!

 

ولی در نهضت صفویه،از آنجا که رهبران نهضت،مالکیت را مطرح نکردند،از این رو طبقهء حاکم نظام کهنه،با جان و دل تشیع و محبت علی و دیگر اهل بیت را قبول کردند تا از این طریق در نظام جدید،دوباره مالکیت ها را در دست داشته باشند[از نظر طبقهء حاکم،می توانی شیعه،سنی،صوفی،درویش،ماتریالیست،مارکسیست،اگزیستانسیالیست و یا هر چیز دیگری که دلت می خواهد باشی به شرطی که به کاسه کوزهء آنها دست نزنی!]طبقهء حاکم وقتی می بیند که نقطهء ثقل نهضت جدید،فقط انقلاب درونی و ذهنی است،نه انقلاب برونی و عینی،بلافاصله اسم و محبت خود را عوض می کند و اسم و محبت مورد ادعای نهضت را به خود می گیرد تا روابط طبقاتی پیشین خود را ادامه دهد.با پیروزی آنچنانی این نهضت شیعی بود که مرحلهء انتقالی تشیع علوی به تشیع صفوی آغاز می شود...

 

جائی که تشیع،این همه در میان تودهء مردم نفوذ دارد و می تواند بهترین وسیله حفظ منافع طبقاتی طبقهء حاکم باشد و در جائی که رهبران مزاحم نهضت جدید،فقط تغییر مرجع محبت طبقهء حاکم را می خواهند،چه مرضی دارند به جای آن،مذهب دیگری را برای خود اختیار کنند که در میان مردم،منفور است و مطرود،و وابستگی آن به کاخ خلیفه،آفتابی شده است و قطبی؟این چنین می شود که طبقهء حاکم،تشیع مردم را از دستشان می گیرد و بر خود می چسباند تا از برکت آن،مانند نظام سابق،خود مردم را بهتر و بیشتر بدوشد.

ادامه دارد...